ماركس ميگويد تضادهاى ميان كارگران حل شدنى است ولى تضاد حل نشدنى تضاد طبقه كارگر با طبقه سرمايه دار است. در چند ماه اخير اخبار متنوعى از درگيرى كارگران محلى با كارگران مهاجرى كه از شهرهاى ديگر به محلات جنوبى و مركزى كشور ميروند شنيده ميشود. كارگران محلي اينطور اقامه دليل ميكنند كه سرازير شدن اين كارگران به مراكز كارى واقع در محل زندگى آنها سبب محروميت آنها از كار ميشود. در پس اين ديدگاه بايد عمق فقر كمر شكن طبقه كارگر را ديد. در كشورى كه قيمت يك كيلو گوشت دو برابر دستمزد يك روز كارگر است٬ در كشورى كه اجاره خانه در پايين ترين محلات و با كمترين كيفيت بيشتر دستمزد را ميبلعد٬ بيكارى ضربدر فقر و تورم ناچارا باعث پيدايش چنين تضادهائى ميشود.
در بندرعباس كارگران محلى با سنگ به كارگرانى كه از كردستان و اصفهان براى يكماه كار در پالايشگاه بندرعباس آمده بودند حمله كردند. در عسلويه عمدتا كارگران كمپ هاى قومى و محلى ترتيب ميدهند و بقيه را بايكوت ميكنند. اين البته از شگردهاى شرکتهاى پيمانى است که تلاش ميکنند کارگران را از يک محل و منطقه استخدام کنند و خودشان در دامن زدن به اين جدائى هاى کاذب دخيل اند. كارگر از يك سو بايد با استثمار و شرايط سخت كار و آب وهوا بجنگد و از طرف ديگر با جهنمى ديگر در خوابگاه و برخورد با ديگر كارگران مقابله كند. از اين نوع تقابل ها در محيط كار كم نيست و فقط به اين مسئله خلاصه نميشود. كارگرانى كه در شرايط كارى به نحوى به پست سر كارگر ارتقا پيدا ميكنند رنگ عوض ميكنند و در مقابل هم طبقه اى هاى قديمى مانند شلاق كارفرما عمل ميكنند. اما به قول انگلس تمام اين نيروى مخرب را كه حاصل عينى هرج و مرجى است كه سرمايه دارى وارد جامعه كرده است ميتوان بر عليه خودش به كار برد. اين همه پتانسيل را ميشود به نوعى بر عليه خود سرمايه دار به كار بست. انگلش مثال الكتريستيه را ميزند كه هم ميتواند مانند رعد و برق نابود كننده باشد و هم مانند باطرى الكتريكي به صنعت و انسان خدمت كند. از اين برش تخليلى كه بگذريم بايد به كارگران نشان دهيم كه اين دعوا نه تنها به نفع كارگران نيست بلكه مانند دماسنجي درجه استثمار و بيحقوقى خود كارگران را بالا ميبرد. موقعيت سرمايه دار مربوطه را تحكيم ميكند و كارگران خود را در موقعيت لشكر و سپاهي از بيكاران قرار ميدهند که با هر شرايط كارى حاضرند كار كنند و هر دستمزد و قراردادى را ميپذيرند. ورق را بايد برگرداند !
در وهله اول كارگران محلى كه در عسلويه و استان فارس و بوشهر و بندرعباس و باقى مراكز نفتى و گازى هستند به عينه ميدانند كه كارهاى پروژه اى شروع و پايانى دارد و معمولا بيشتر از بيست روز و يك ماه طول نميكشد. بر فرض مثال اگر كارگر فرضى ما از كردستان به بندرعباس نرود و كارگر محلى صاحب يكماه كار شود. يازده ماه ديگر سال را چكار ميكند؟ آيا يك ماه كفاف يك سال زندگى پرخرج و كمر شكن در ايران را ميدهد؟ در ثانى با اين حسادتها و رقابت ها كه زاييده شيوه توليد سرمايه دارى است گوشت را دست گربه ميدهد. سرمايه دار براى سود بيشتر بر آنست كه مدت پروژه ها را كوتاه تر كند و هر چه ميتواند از كارگران بيشتر كار بكشد. با فضاى موجود و عدم وحدتى كه بين كارگران وجود دارد٬ دور از تصور نيست كه اين عدم اتحاد براى چند روز بيشتر سر كار ماندن وزنه بيشترى بر دوش تمام كارگران مى اندازد كه بيشتر كار كنند و پروژه را زودتر تمام كنند. همين حداقل نفرى صد الى دويست هزار تومان به هر كارگرى ضرر ميزند كه خودتان حتما ميدانيد. اين ضربدر در تعداد كارگران به جيب كارفرما ميرود. اين يك طرف قضيه است. طرف ديگر اينست كه كارفرما و سرمايه دار نه تنها به دنبال استثمار و استفاده فردى از كارگران است بلكه دنبال استثمار به قول ماركس هميارى كارگران است. كار صد كارگر منفرد به اندازه كار صد كارگرى كه به هم پيچ شده اند به سرمايه دار سود نميدهد. همين دليلى ميشود كه بار ديگر در اين فضاى درست شده سرمايه دار دست به گلچين بزند. سرمايه دار مفتخور را نبايد در چنين موقعيتى قرار داد !
در ثانى چرا زور كارگران محلى فقط به كارگران مهاجر ميرسد؟ چرا صدايش براى فلان كارفرما و سرمايه دار مهاجر در نمى آيد؟ پول پخش كردن ميان اقوام اين منطقه و درگيرى هاى مسلحانه اى كه منجر به كشته شدن دهها جوان بيگناه از طبقه ما شد كافى نيست؟ از اين دعوا تنها سرمايه دارهاى مفتخور و دولت متبوعه شان نصيب بردند. نصيب شما چه شد؟ اين روحيه جنگنده كه دقيقا از شرايط اسفناك زندگى سرچشمه ميگيرد را ميتوان در مبارزه با سرمايه داران بسيج كرد. اين بديهى است كه كارگر از نظر معيشت محتاج سرمايه دار است. كارگر بدون سرمايه چند صباحى نميتواند زندگى كند. اما سرمايه دار بدون كارگر ميتواند زندگى كند.اما اين واقعيت يادمان نرود كه تمام ثروت طبقه سرمايه دار از قبل كار طبقه كارگر به يغما برده ميشود. بدون كار كارگران سرمايه داران هيچ اند.
بنا به تمام حقايق واقعى موجود در جامعه٬ اين سرمايه دارى و دولت مربوطه و ارگانهاى رسمى و غير رسمى اش است كه خون كارگران را در شيشه كرده اند. طرح برداشتن سوبسيدها از روى کالاهاى اساسى و ضرورى زندگى مردم را چه کسى دارد اجرا ميکند؟ سر چشمه اصلى مشكلات طبقه كارگر نه كارگران بلكه خود طبقه خون آشام سرمايه دار و دولت و دستگاه سركوبش است. تازه اگر به همين منطق غلط و ارتجاعى اين گرايشات در ميان كارگران معتقد باشيم مراكز صنعتى بنا به نيازهاى روز سرمايه دارى در ايران مدام تغيير ميكنند. روزى كارگران مجبور بودند از هر گوشه ايران براى پيدا كردن كار به تهران بروند. سالها بعد كارگران به مناطق جنوبى استان خوزستان از قبيل آبادان ميرفتند. امروز به جنوب و عسلويه و بندرعباس ميروند. اين پروژه ها تمام شدنى است. 22 پالايشگاه گازى را راه اندازى كردن با سرعتى كه صنعت امروز پيدا كرده است بيشتر از 5 تا 10 سال طول نميكشد. بعد از اين چند سال و تمام شدن كار در اين مناطق اين كارگران بالطبع مجبور مي شوند به مناطق ديگرى بروند. آيا در آن موقع كارگران مناطق ديگر اگر اين منطق را بكار گيرند تكليف زندگى خانواده اين كارگران چه ميشود؟
دو خصلت تعريف شده انسان يكى پايبند بودن به اصول انسانى است و دومى توان گذاشتن خود به جاى ديگران؟ اگر يك لحظه خود را به جاى كارگران مهاجر و مشكلات زندگى شان بگذاريد حس همدردى كه درد خودتان را دارد بايد وجودتان را فرا بگيرد. اين نوع گرايشات عقب مانده نبايد جايى در ميان كارگران كشورى داشته باشد كه به يك تعيين تكليف نهائى با طبقه سرمايه دار نزديك ميشود. بايد با پس زدن اين گرايشات عقب مانده راهى براى اتحاد طبقاتى هر چه بيشتر كه تنها سلاح كارگران براى يك زندگى بهتر است در ميان كارگران بوجود آورد و بدون وقفه بر آن تاکيد کرد. *